معنی توهین آمیز

حل جدول

توهین آمیز

موهن


توهین

خوار کردن، اهانت و بی حرمتی، خوار و خفیف کردن

خوار کردن، اهانت و بی‌حرمتی، خوار و خفیف کردن

فارسی به انگلیسی

توهین‌ آمیز

Offensive, Slighting, Insulting

لغت نامه دهخدا

توهین

توهین. [ت َ] (ع مص) سست کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). سست گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضعیف گردانیدن. (از اقرب الموارد). خوار کردن. خوار شمردن. خوارداشت. ضعیف و سست شمردن. حقیر و سبک داشتن. سبک داشت. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). توهین که معمولاً استخفاف و کوچک شمردن استعمال میشود در لغت به معنی ضعیف ساختن است و در زبان عربی بجای آن اهانت گویند. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 2). || (اِ) خواری و زبونی و ناتوانی و سستی. (ناظم الاطباء): توقیر من به تحقیر و تعظیم به توهین بدل گردد. (سندبادنامه ص 72).


آمیز

آمیز. (نف مرخم) به معنی آمیزنده، در کلمات مرکّبه، چون در مردم آمیز، رنگ آمیز و جز آن:
امرد آنگه که خوبروی بود
تلخ گفتار و تندخوی بود
چون بریش آمد و بلعنت شد
مردم آمیز و صلح جوی بود.
سعدی.
|| (ن مف مرخم) به معنی آمیخته، چون در آتش آمیز، حسرت آمیز، خشم آمیز، خصومت آمیز، دُردی آمیز، زهرآمیز، شکرآمیز، شهدآمیز، شهوت آمیز، طعن آمیز، عبیرآمیز، عنبرآمیز، غم آمیز، غمان آمیز، فرقت آمیز، کذب آمیز، کفرآمیز، مشک آمیز، مصلحت آمیز، نوش آمیز و جز آن:
مرا طبع نشگفت اگر تیز گشت
به پیری چنین آتش آمیز گشت.
فردوسی.
دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز. (گلستان).
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف این سرخم جمله دردی آمیز است.
حافظ.
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز.
حافظ.
میان جعفرآباد و مصلی
عبیرآمیز می آید شمالش.
حافظ.
درنزههالقلوب حمداﷲ مستوفی عبارت ذیل آمده است: جص، خاک رنگ آمیز است که بقوت آفتاب گچ شود - انتهی. و معنی آن بر نگارنده معلوم نشد. شاید نظایر دیگری پیدا شود و معنی روشن گردد.
و رجوع به آمیغ شود.

آمیز. (اِمص) آمیغ. مباشرت. صحبت. آرمش با. نزدیکی با. وقاع. || معاشرت. || آمیزش. (برهان). || مخلوط کردن دو چیز یا زیاده با یکدیگر. (برهان).

فرهنگ عمید

توهین

خواروخفیف‌ کردن،
[قدیمی] سست‌ کردن،
[قدیمی] ضعیف ‌کردن،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

توهین

دشنام، ناسزا

مترادف و متضاد زبان فارسی

توهین

اهانت، بی‌حرمتی، تحقیر، خوارداشت، وهن،
(متضاد) تکریم، اهانت کردن، بی‌حرمتی کردن، خوار داشتن، وهن کردن،
(متضاد) احترام گذاشتن، خوار شمردن، سست کردن

فارسی به عربی

توهین

استخفاف، اهانه، تشهیر، مخالفه، وقاحه

فرهنگ معین

توهین

خوار کردن، خوار داشتن، سُست کردن. [خوانش: (تُ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

توهین

سست کردن، خوار شمردن

فرهنگ فارسی آزاد

توهین

تَوْهِین، سُست کردن، خوار و حقیر کردن، ضعیف کردن، ذلیل کردن،

فارسی به ایتالیایی

توهین

insulto

oltraggio

معادل ابجد

توهین آمیز

529

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری